خسته از تکرار تلخ روزگارم
روز مرگ خویش را چشم انتظارم
راه دوری مانده تا وقت رسیدن
من که حتی نای جان کندن ندارم
خوب می دانی برایت بد نبودم
باز هم با این همه من شرمسارم
خسته ای از من خداحافظ برایت
دفترم را یا دگاری می گذارم
بعدها آهسته می خوانی به گریه
آخرین شعر مرا روی مزارم
روزگاری هر چه گفتم از تو گفتم
چند روزی می شود حرفی ندارم
واژه ها با من سر یاری ندارند
شعر هم دیگر نمی آید به کارم
خیلی خوشحالم که دوباره می بینمت....
سلام
منم جناب آقای محمد رضا mrkp
خوبی؟؟؟
ما بالاخره نفهمیدیم آرتور جواده یا آرمین :دی
راستی وبت باحاله
میخوای تبادل لینک کنیم؟؟؟
پیج رنک من 2
اگه دوست داشتی بگو
چه شعرای قشنگی!!واقعا جگرسوزن!