.:. از خانه تا گور ندای آزادی .:.

بده دستات رو به من بده اشک هات رو به من بشه سرد دلم

.:. از خانه تا گور ندای آزادی .:.

بده دستات رو به من بده اشک هات رو به من بشه سرد دلم

من و دایی

یادم میاد بچگی هایم که با داییم بازی میکردیم !!‌ عجب دورانی بود هیچ وقت فراموش نمیکنم اون روزها رو  

اون موقع ها وضع اقتصادی مثل الان خوب نبود یه مشت ماشین درب و داغون بود و یه مشت آچار و پیچ گوشتی که ابزار بازی من و داییم بود ! 

 

صادقانه بگم !‌ وسیله بازی نبود !!‌ کلاس دوم یا سوم دبیستان بودیم تازه پلی استیشن یک اومده بود و ما می رفتیم توی کلوپ بازی با دایی بازی می کردیم !!‌ یه توپ داشتیم و ۲ تا دونه آجر ! با داییم ۱۸ پنالت بازی می کردیم ! (بازی اختراعی هست !‌)  

خلاصه هر چی بگم از اون دوران کم گفتم !‌ بچه های الان با این امکانات و تکنولوژی رو می بینم و یاد خودم میوفتم . . .  

 

به هر حال حاضر همه چی رو بدم و ۱ روز برگردم به اون خاطرات دوران بچگی و بازی با داییم !‌  

 

نکته :‌ داییم فقط با من ۲ سال و نیم اختلاف سنی داره !!

نظرات 3 + ارسال نظر
آرش جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:24 ق.ظ

یه خورده روی دستور زبانت کار کن.

ستاره جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:37 ب.ظ

سلام داداش جواد حوبی؟
منم دوران بچگیمو دوست داشتم کاش زمون به عقب برگرده و هممون بچه شیم اون مو قه هایی که هیچی حالیمون نمیشد

سینا جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:21 ب.ظ

سلام داداشی خوبی ؟
اخی نازی چه دورانی داشتید شما
با حال بود :))
سلام به دایی برسون D:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد