.:. از خانه تا گور ندای آزادی .:.

بده دستات رو به من بده اشک هات رو به من بشه سرد دلم

.:. از خانه تا گور ندای آزادی .:.

بده دستات رو به من بده اشک هات رو به من بشه سرد دلم

عشق جاودان

یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده. وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشمای من باش  

 

نکته فلسفی : این موضوع دقیفا برمیگرده بر سر جانداران بی عقل !!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد